محل تبلیغات شما

نبودی یاور، نبودی امشب.

به سرم زد، حماقت کردم؛ شاید هم اختیار پاهام را نداشتم، پاهایی که بی دلیل به سمت فرعی سوم قدم برمیداشتند. همان کوچه ی تاریک و دنج، محل قرار عشاق محله!

همان جایی که من، سه سال پیشتر، بخشی از روحم را درونش جا گذاشتم.

همان جایی که دو سال پیش، میان درخت هاش ایستاده بودم و سر گوشی، سر آدم پشت خط، فریاد می زدم، زار میزدم.

همان جایی که یک سال و نیم پیش، حین متر کردن پیاده رو هاش، فکر کردم که آن بخش گمشده از روحم را پیدا کرده ام، اما نه. حقیقت این بود، که یک نفر دیگر پیداش کرده بود و به دنبال او راه افتاده بودم.

همانجایی که پنج ماه پیش، باز هم میان درخت هاش، باز هم وسط تاریکی خورنده، نشستم و داد زدم، زار زدم و باز بخشی از "من" رو باختم. "من"ی که قرار بود قوی باشد، منی که سودای کمال داشت و حالا در گذر سه سال، هزار تکه شده، فرسوده شده.

فرعی متروک و خلوت سوم.

فرعی لعنتی سوم!

 

نبودی یاور، هیچ وقت نبودی.

هیچ وقت، وقتی که باید، نبودی.

کسی که با کسی دل داد و دل بست :)

یاور کجایی؟ یاور، نبودی...

نبودی ,پیش، ,سوم ,باز ,سال ,جایی ,همان جایی ,جایی که ,از روحم ,بخشی از ,باز هم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شاعرانه